Skip to main content
تازه‌ترین خبرها
Thumbnail

کابلِ در محاصره

کابل در محاصره است. کابل، آن گونه که برلین در ماه اپریل سال ۱۹۴۵ میلادی محاصره شده بود، محاصره نخواهد شد اما زنده گی روزمره باشنده گان آن توسط حس دوامدار ترس از حمله های موتر بم گذاری شده و ماین های مقناطیسی متأثر شده است، چیزی که همه روزه رخ می دهد و تأثیر برخی از این حمله ها بی هدف است، اما دیگران آن مستقیماً طرفداران مردم گرایی، حقوق بشر و مردم سالاری، را هدف قرار می دهند. افغانستان نوین که در دو هه اخیر رشد کرده است با حمله غیرقابل پیش بینی روبه رو است. 

این خشونت ها در وسط روند صلح نام نهاد انجام می شوند. اگر هدف این روند آوردن صلح و امنیت بود، پس چیزی در این روند به گونه وحشتناکی نادرست انجام شده است. برای این که یک توافق ناقص مانند توافق بیست و نهم فبروی میان امریکا و طالبان را دریابیم، باید به توافقنامه مونیخ که در سپتمبر سال ۱۹۳۸ امضا شد، توافقنامه پاریس روی ویتنام در جنوری ۱۹۷۳، و یا توافقنامه آروشا در روندا در اگست ۱۹۹۳ ببینیم که همه در زمان شان به عنوان یک پیروزی استقبال شدند اما اکنون اگر طرفدار هم دارند شمار شان بسیار کم است. با توقف گفتگوهای صلح، این آشکار می شود که چرا این روند آغاز شد و کدام قدم ها باید برداشته شوند تا مرحله بعدی به گونه بهتر به پیش برده شود.

برخی از نواقصی که در روند صلح دیده شده اند و نیاز به توجه بیشتر دارند بیرون نگهداشتن حکومت افغانستان از روند مذاکرات، یادآوری نشدن حکومت افغانستان در توافقنامه، نبود دید برای هر نوعی از آتش بس، کاهش تعهد طالبان به حقوق بشر یا مردم سالاری، و شامل بودن بخش رهایی پنج هزار زندانی سیاسی و جنگی طالبان بدون رضایت حکومت مستقلی که آنان را در بند دارد، استند. با توجه به این واقعیت ها، این واضح بود که این توافقنامه برای واشنگتن یک تواقنمامه خروج بود تا این که یک توافقنامه صلح باشد. 

در دوران پس از امضای توافقنامه صلح در دوحه، اما، مشکلات بسیار جدی در تطبیق این توافقنامه رخ دادند. یکی از مشکلات واضح آن به رهایی زندانیان ارتباط داشت که زیر نام معیارهای اعتماد سازی انجام شد و این کار آغاز مذاکرات میان دو طرف را تا دوازدهم سپتمبر به تأخیر انداخت. مشکل اساسی برخاسته از آن برگشت طالبان به میدان نبرد نه بل تمایل ایالات متحده امریکا به دادن تفسیر تواقنامه به طالبان بود. به گونه نمونه دیدن به رهایی پنج هزار زندانی به حیث یک هدف نه به حیث یک سقف و حمایت از رهایی مجرمان جنگی و نیز زندانیان جنگی و سیاسی. این کار این پیام را داد که ایالات متحده یک بازیگر ضعیف است که نمی شود روی آن حساب کرد. از اول مارچ (۱۱ حوت ۱۳۹۸) معلوم بود که این یک مشکل است. در این تاریخ مایک پومپئو وزیر امور خارجه امریکا در یک گفتگو با رسانه "سی بی اس" متن توافقنامه بیست و نهم فبروری را یک توافقنامه کامل خواند و با این گفته ها، طالبان را از هرگونه تعهدی که در سندهای نشرنشده پیش از این انجام داده بوند، رها کرد.

با این وضع، افزایش بالای حمله ها در برابر فعالان جامعه مدنی، خبرنگاران و نسل تحصیل یافته افغانستان نو تعجب آور نیستند. توجه اداره ترمپ بر ترتیب خروج (از افغانستان)، به طالبان این توانایی را داد تا از رییس جمهور ترمپ یا نماینده ویژه او داکتر زلمی خلیلزاد کمتر هراس داشته باشند یا هیچ ترسی نداشته باشند. منع حمله ها بر نیروهای امریکایی به صورت طبیعی منجر به افزایش حمله ها بر هدف های افغانی شد. طالبان تمایل به گرفتن مسوولیت این گونه حمله ها را ندارند و می دانند که دوستان تازه امریکایی آنان تمایل ندارند آن ها را مسوول بدانند اما این گونه مسوولیت پذیری ها را شرم آور خواهند دانست. در عین زمان، آنان تمایل قوی برای افزایش چنین حمله ها را دارند تا حکومتی را که از بهر خروج نیروهای امریکایی آسیب پذیر است بی ثبات بسازند و زمانی که تمام امریکایی ها و هم پیمانان آنان بیرون شدند، جنگجویان و شبکه های شان را برای فعالیت های خشن تر نگهدارند.

از این رو است که ناکامی داکتر خلیلزاد برای تأکید بر یک آتش بس در بدل اعلام جدول زمان بندی خروج یک اشتباه فاجعه بار بود و نظریات او پس از آن به ویژه زمانی که طالبان را از بهر تمرد شان خطاب می کرد، تنها یک ناکامی بوده است. از این رو، به تاریخ شانزدهم اوکتوبر، داکتر خلیلزاد در یک توییت گفت: "در حال حاضر شمار زیاد افغانان می میرند. توقع ما این است که این شمار به گونه چشمگیر کاهش یابد." این هشدار با سلسلۀ حمله های موتر بم گذاری شده و حمله های کلان همراه بود و نشان می داد که یا مذاکره کننده گان طالبان به تعهداتی که با داکتر خلیلزاد انجام دادند توجه نمی کنند یا این مذاکره کننده گان توانایی کنترول "دارنده گان واقعی قدرت" را ندارند. مشابه به آن، زمانی که آقای خلیلزاد ادعا کرد که "ادامه سطح بالای خشونت ها می تواند روند صلح و توافقنامه را و فهم این که دیگر راه حل نظامی وجود ندارد" او به گونه آشکار پرسشی را مطرح کرد که آیا طالبان به این درک رسیده اند که دیگر راه حل نظامی وجود ندارد؟ این مفکوره به گونه فزاینده به یک هذیان می ماند.

این کار، روند صلح را در کجا قرار می دهد؟ اگر واضح گفته شود، این به گونه واضح معلوم است که این اتفاقات هرگونه ظرفیتی را که از طریق آن در افغانستان صلح و ثبات آورده شده می تواند را محدود ساخته است. اگر به این موضوع به گونه دقیق پرداخته شود، این کار نکته یی را که خلیلزاد همیش تکرار می کرد که "روی هیچ چیز توافق نخواهد شد تا زمانی که روی همه چیز توافق شود" را به سمت یک روند دو مرحله یی کشاند که به طالبان همه چیزی را که واقعاً می خواستند داد – مانند جایگاه، رهایی زندانیان و جدول زمانی برای خروج امریکا. این در مرحله نخست آن بود و به آنان هیچ انگیزه یی ایجاد نکرد تا در جریان مذاکرات میان افغانان امتیازی را به دست بدهند. طالبان هیچ گاهی طالبان حتا تمایل کوچکی را هم برای شریک ساختن قدرت نشان ندادند و اکنون هیچ چشم اندازی وجود ندارد که آنان چنین یک موقفی را اختیار کنند. این شاید این شاید به خاطری است که ارزش های آنان در ریشه ان با ارزش های پشتیبانان نوینگراها، جمهوری خواهان و آینده نگران افغانستان، همخوانی ندارد. سیاست امریکا این احساس را به آنان داده است که زمان به سود آنان به پیش می رود و آنان در مسیر موفقیت قرار دارند. اما در عوض چیزی که ما قرار است ببینیم توقف استراتیژیک در نقش طالبان در این روند، و نیز سردرگمی دیپلماسی فعال است. ممکن است هیئت ها تلاش کنند و با اصول شان مشوره کنند، اعلامیه ها نشر کنند، و نشست های معلوماتی محرم داشته باشند. اما این همه برای نمایش خواهد بود، و این برای نظارت کننده گان مهم است که این را اشتباهاً پیشرفت نپندارند.

هیچ حکومت افغانستان نمی خواهد این روند را متوقف سازد، حتا اگر غیرواقعی هم باشد. این یک فرصت اضافی را برای واشنگتن می دهد به جای مسوول دانستن خودش، تلاش کند تا حکومت افغانستان را برای سقوط این روند متهم بسازد. اما تغییر شکل این روند به حیث یک فعالیت حاشیه یی، که بخشی از منافع افغانستان باشد نه محور آن، ممکن است برای ترتیب سیاست خارجی موثر تر فضایی را از لحاظ استفاده از منابع و نوع برخورد با این مسئله، ایجاد کند. بهتر خواهد بود تا منابع سیاست خارجی به کار مستقیم با حکومت های اروپایی، با نهادهای بین المللی و با اداره بایدن، وقف شود. و این که کدام مسئله باید تعقیب شود – یعنی مسئله اساسی – حمایتی است که طالبان افغان از سوی پاکستان و به ویژه نظامیان پاکستان دریافت می کنند. تا زمانی که به مسئله تمایل پاکستان برای مداخله در امور افغانستان رسیده گی نشود، صلح و امنیت دوامدار در افغانستان نخواهد آمد و فکر کردن در باره عکس این موضوع، یک تفکر آرزومندانه است.

 

ویلیام میلی استاد دیپلماسی در دانشگاه ملی استرالیا است. او نویسنده کتاب هایی در باره افغانستان زیر عنوان "افغانستان: امید، ناامیدی و حدود دولت سازی" (در سال ۲۰۱۸) و "جنگ های افغانستان" افغانستان (در سال ۲۰۲۱) است.

 

همه می‌توانند نوشته‌هایی که استوار بر واقعیت‌ها است را به طلوع‌نیوز بفرستند تا در بخش "دیدگاه شما" به نشر برسد.

دیدگاه‌ها در این مقاله از سوی طلوع‌نیوز تأیید یا شریک ساخته نمی‌شوند. نویسنده‌گان مقاله‌ها برای درست بودن معلومات در مقاله شان مسوول استند و اگر معلومات شان نادرست بود، تصحیصی در آن نوشته اضافه خواهد شد.

کابلِ در محاصره

پروفیسور ویلیام میلی می نویسد که روند صلح افغانستان "ناقص است" و نیاز به بازنگری دارد.

Thumbnail

کابل در محاصره است. کابل، آن گونه که برلین در ماه اپریل سال ۱۹۴۵ میلادی محاصره شده بود، محاصره نخواهد شد اما زنده گی روزمره باشنده گان آن توسط حس دوامدار ترس از حمله های موتر بم گذاری شده و ماین های مقناطیسی متأثر شده است، چیزی که همه روزه رخ می دهد و تأثیر برخی از این حمله ها بی هدف است، اما دیگران آن مستقیماً طرفداران مردم گرایی، حقوق بشر و مردم سالاری، را هدف قرار می دهند. افغانستان نوین که در دو هه اخیر رشد کرده است با حمله غیرقابل پیش بینی روبه رو است. 

این خشونت ها در وسط روند صلح نام نهاد انجام می شوند. اگر هدف این روند آوردن صلح و امنیت بود، پس چیزی در این روند به گونه وحشتناکی نادرست انجام شده است. برای این که یک توافق ناقص مانند توافق بیست و نهم فبروی میان امریکا و طالبان را دریابیم، باید به توافقنامه مونیخ که در سپتمبر سال ۱۹۳۸ امضا شد، توافقنامه پاریس روی ویتنام در جنوری ۱۹۷۳، و یا توافقنامه آروشا در روندا در اگست ۱۹۹۳ ببینیم که همه در زمان شان به عنوان یک پیروزی استقبال شدند اما اکنون اگر طرفدار هم دارند شمار شان بسیار کم است. با توقف گفتگوهای صلح، این آشکار می شود که چرا این روند آغاز شد و کدام قدم ها باید برداشته شوند تا مرحله بعدی به گونه بهتر به پیش برده شود.

برخی از نواقصی که در روند صلح دیده شده اند و نیاز به توجه بیشتر دارند بیرون نگهداشتن حکومت افغانستان از روند مذاکرات، یادآوری نشدن حکومت افغانستان در توافقنامه، نبود دید برای هر نوعی از آتش بس، کاهش تعهد طالبان به حقوق بشر یا مردم سالاری، و شامل بودن بخش رهایی پنج هزار زندانی سیاسی و جنگی طالبان بدون رضایت حکومت مستقلی که آنان را در بند دارد، استند. با توجه به این واقعیت ها، این واضح بود که این توافقنامه برای واشنگتن یک تواقنمامه خروج بود تا این که یک توافقنامه صلح باشد. 

در دوران پس از امضای توافقنامه صلح در دوحه، اما، مشکلات بسیار جدی در تطبیق این توافقنامه رخ دادند. یکی از مشکلات واضح آن به رهایی زندانیان ارتباط داشت که زیر نام معیارهای اعتماد سازی انجام شد و این کار آغاز مذاکرات میان دو طرف را تا دوازدهم سپتمبر به تأخیر انداخت. مشکل اساسی برخاسته از آن برگشت طالبان به میدان نبرد نه بل تمایل ایالات متحده امریکا به دادن تفسیر تواقنامه به طالبان بود. به گونه نمونه دیدن به رهایی پنج هزار زندانی به حیث یک هدف نه به حیث یک سقف و حمایت از رهایی مجرمان جنگی و نیز زندانیان جنگی و سیاسی. این کار این پیام را داد که ایالات متحده یک بازیگر ضعیف است که نمی شود روی آن حساب کرد. از اول مارچ (۱۱ حوت ۱۳۹۸) معلوم بود که این یک مشکل است. در این تاریخ مایک پومپئو وزیر امور خارجه امریکا در یک گفتگو با رسانه "سی بی اس" متن توافقنامه بیست و نهم فبروری را یک توافقنامه کامل خواند و با این گفته ها، طالبان را از هرگونه تعهدی که در سندهای نشرنشده پیش از این انجام داده بوند، رها کرد.

با این وضع، افزایش بالای حمله ها در برابر فعالان جامعه مدنی، خبرنگاران و نسل تحصیل یافته افغانستان نو تعجب آور نیستند. توجه اداره ترمپ بر ترتیب خروج (از افغانستان)، به طالبان این توانایی را داد تا از رییس جمهور ترمپ یا نماینده ویژه او داکتر زلمی خلیلزاد کمتر هراس داشته باشند یا هیچ ترسی نداشته باشند. منع حمله ها بر نیروهای امریکایی به صورت طبیعی منجر به افزایش حمله ها بر هدف های افغانی شد. طالبان تمایل به گرفتن مسوولیت این گونه حمله ها را ندارند و می دانند که دوستان تازه امریکایی آنان تمایل ندارند آن ها را مسوول بدانند اما این گونه مسوولیت پذیری ها را شرم آور خواهند دانست. در عین زمان، آنان تمایل قوی برای افزایش چنین حمله ها را دارند تا حکومتی را که از بهر خروج نیروهای امریکایی آسیب پذیر است بی ثبات بسازند و زمانی که تمام امریکایی ها و هم پیمانان آنان بیرون شدند، جنگجویان و شبکه های شان را برای فعالیت های خشن تر نگهدارند.

از این رو است که ناکامی داکتر خلیلزاد برای تأکید بر یک آتش بس در بدل اعلام جدول زمان بندی خروج یک اشتباه فاجعه بار بود و نظریات او پس از آن به ویژه زمانی که طالبان را از بهر تمرد شان خطاب می کرد، تنها یک ناکامی بوده است. از این رو، به تاریخ شانزدهم اوکتوبر، داکتر خلیلزاد در یک توییت گفت: "در حال حاضر شمار زیاد افغانان می میرند. توقع ما این است که این شمار به گونه چشمگیر کاهش یابد." این هشدار با سلسلۀ حمله های موتر بم گذاری شده و حمله های کلان همراه بود و نشان می داد که یا مذاکره کننده گان طالبان به تعهداتی که با داکتر خلیلزاد انجام دادند توجه نمی کنند یا این مذاکره کننده گان توانایی کنترول "دارنده گان واقعی قدرت" را ندارند. مشابه به آن، زمانی که آقای خلیلزاد ادعا کرد که "ادامه سطح بالای خشونت ها می تواند روند صلح و توافقنامه را و فهم این که دیگر راه حل نظامی وجود ندارد" او به گونه آشکار پرسشی را مطرح کرد که آیا طالبان به این درک رسیده اند که دیگر راه حل نظامی وجود ندارد؟ این مفکوره به گونه فزاینده به یک هذیان می ماند.

این کار، روند صلح را در کجا قرار می دهد؟ اگر واضح گفته شود، این به گونه واضح معلوم است که این اتفاقات هرگونه ظرفیتی را که از طریق آن در افغانستان صلح و ثبات آورده شده می تواند را محدود ساخته است. اگر به این موضوع به گونه دقیق پرداخته شود، این کار نکته یی را که خلیلزاد همیش تکرار می کرد که "روی هیچ چیز توافق نخواهد شد تا زمانی که روی همه چیز توافق شود" را به سمت یک روند دو مرحله یی کشاند که به طالبان همه چیزی را که واقعاً می خواستند داد – مانند جایگاه، رهایی زندانیان و جدول زمانی برای خروج امریکا. این در مرحله نخست آن بود و به آنان هیچ انگیزه یی ایجاد نکرد تا در جریان مذاکرات میان افغانان امتیازی را به دست بدهند. طالبان هیچ گاهی طالبان حتا تمایل کوچکی را هم برای شریک ساختن قدرت نشان ندادند و اکنون هیچ چشم اندازی وجود ندارد که آنان چنین یک موقفی را اختیار کنند. این شاید این شاید به خاطری است که ارزش های آنان در ریشه ان با ارزش های پشتیبانان نوینگراها، جمهوری خواهان و آینده نگران افغانستان، همخوانی ندارد. سیاست امریکا این احساس را به آنان داده است که زمان به سود آنان به پیش می رود و آنان در مسیر موفقیت قرار دارند. اما در عوض چیزی که ما قرار است ببینیم توقف استراتیژیک در نقش طالبان در این روند، و نیز سردرگمی دیپلماسی فعال است. ممکن است هیئت ها تلاش کنند و با اصول شان مشوره کنند، اعلامیه ها نشر کنند، و نشست های معلوماتی محرم داشته باشند. اما این همه برای نمایش خواهد بود، و این برای نظارت کننده گان مهم است که این را اشتباهاً پیشرفت نپندارند.

هیچ حکومت افغانستان نمی خواهد این روند را متوقف سازد، حتا اگر غیرواقعی هم باشد. این یک فرصت اضافی را برای واشنگتن می دهد به جای مسوول دانستن خودش، تلاش کند تا حکومت افغانستان را برای سقوط این روند متهم بسازد. اما تغییر شکل این روند به حیث یک فعالیت حاشیه یی، که بخشی از منافع افغانستان باشد نه محور آن، ممکن است برای ترتیب سیاست خارجی موثر تر فضایی را از لحاظ استفاده از منابع و نوع برخورد با این مسئله، ایجاد کند. بهتر خواهد بود تا منابع سیاست خارجی به کار مستقیم با حکومت های اروپایی، با نهادهای بین المللی و با اداره بایدن، وقف شود. و این که کدام مسئله باید تعقیب شود – یعنی مسئله اساسی – حمایتی است که طالبان افغان از سوی پاکستان و به ویژه نظامیان پاکستان دریافت می کنند. تا زمانی که به مسئله تمایل پاکستان برای مداخله در امور افغانستان رسیده گی نشود، صلح و امنیت دوامدار در افغانستان نخواهد آمد و فکر کردن در باره عکس این موضوع، یک تفکر آرزومندانه است.

 

ویلیام میلی استاد دیپلماسی در دانشگاه ملی استرالیا است. او نویسنده کتاب هایی در باره افغانستان زیر عنوان "افغانستان: امید، ناامیدی و حدود دولت سازی" (در سال ۲۰۱۸) و "جنگ های افغانستان" افغانستان (در سال ۲۰۲۱) است.

 

همه می‌توانند نوشته‌هایی که استوار بر واقعیت‌ها است را به طلوع‌نیوز بفرستند تا در بخش "دیدگاه شما" به نشر برسد.

دیدگاه‌ها در این مقاله از سوی طلوع‌نیوز تأیید یا شریک ساخته نمی‌شوند. نویسنده‌گان مقاله‌ها برای درست بودن معلومات در مقاله شان مسوول استند و اگر معلومات شان نادرست بود، تصحیصی در آن نوشته اضافه خواهد شد.

هم‌رسانی کنید