جنگ در سنگرها، همواره قربانیانی بهجا میگذارد؛ اما با جان باختن یک سرباز در سنگر، نزدیکان او نیز زخم میبینند و حتا در بی سرنوشتی قرار میگیرند.
از محمد حکیم، سرباز پولیس که پنج روز پیش در کندز جان باخت، همسر و ده فرزند بهجا ماندهاند.
محمد حکیم تنها نان آور خانوادهاش بود و تنخواهی را که میگرفت، هزینۀ کرایه خانه و نیازهای خانوادهاش میکرد.
همسر محمد حکیم گفت: «دیگر نه پیدایی داریم و نه پناهی! در همین حکومت کار میکرد و میآورد ما میخوردیم. این سهروز میشود که کشته شد و دیروز بود که جسدش را برای ما آوردند.»
محمد حکیم، در حدود هفتسال در ولایت غزنی سرباز ارتش بود و سپس به پولیس پیوست و در حدود دهسال در ولایت کندز کار کرد. او با آغاز ماه رمضان، در ولسوالی چهاردره این ولایت، آماج تکتیراندازی قرار گرفت و جان باخت؛ در اوضاعیکه از روزها پیش، تلاشها برای آتشبس میان طرفهای درگیر در ماه رمضان، جریان داشتهاند.
قیامالدین، خویشاوند محمد حکیم بیان داشت: «این خونریزی که متوقف شود، وطن آرام میگردد. دیر قتل عام این جوانان پایان یابد.»
از محمد حکیم همسر، شش دختر و چهار پسر بهجا مانده که بزرگترینشان هژدهسال دارد.
فرزندانش از او همچون پدری یاد میکنند که همواره به آموزش و پرورش آنان توجه داشت.
اسماء، دختر عبدالحکیم گفت: «خودم مکتب میخوانم و در لیسه نسوان، در صنف هشتم استم. از دولت میخواهم که به درس و تعلیم ما توجه کند و ما را به جایی برساند.»
این تنها قصه یکی از خانوادههاییست که جنگ بیستساله افغانستان، از آنان سرپرست و تنها نانآورشان را گرفته است. کودکانی با امید به پایان این جنگ جوان شدند و کودکان دیگری هم رو به بزرگشدن استند.