Skip to main content
تازه‌ترین خبرها
تصویر بندانگشتی

یادداشت‌ها از حاشیه‎های خبر در سفر دشت ارچی

پس از بمباران یک دارالعلوم (مدرسه دینی) از سوی نیروهای هوایی ارتش در ولسوالی دشت ارچی ولایت کندز و تلفات غیرنظامیان در این حمله موجی از انتقادها در برابر حکومت دیده شدند، سخن‌گوی وزارت دفاع ملی تلفات غیرنظامیان را در این حمله رد کرد، اما پزشکان شفاخانه شهر کندز و باشنده‌گان محل حکایت از آسیب رسیدن به غیرنظامیان داشتند.

من‌ -که در ولایت بغلان در رخصتی به سر می‌بردم- از سوی مدیرانم مأمور شدم تا برای پوشش این روی‌داد به کندز بروم، لابد با همکارم وحید احمدی فردای روز حمله به کندز رفتم تا پهلوهای تاریک و پنهان این روی‌داد را دریابم که به راستی حقیقت این روی‌داد چه است.

در کندز در باره این رویداد ادعاهای زیادی وجود داشت و نیز مقام‌های امنیتی و محلی کندز هیچ‌گاه حاضر نشدند که در برابر دوربین رسانه‌ها در این باره اطلاعات بدهند، اما گواهان روی‌داد و باشنده‌گان محل که به شهر کندز آمده بودند و در شفاخانه بودند، آمار های تکان دهنده‌یی از تلفات غیرنظامیان به ویژه کودکان بدست میدادند، در همین هنگام ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان در یک اعلامیۀ بی‌پیشینه‌ از رسانه‌ها خواست تا محل روی‌داد را از نزدیک ببینند و در باره تلفات این روی‌داد گزارش تهیه کنند و – تا جایی که من به یاد دارم- این نخستین باری بود که رسانه‌ها از سوی طالبان به محل روی‌داد که زیر حاکمیت شان است، دعوت شده‌اند.

 رفتن به بخش‌های زیر حاکمیت طالبان تصمیم دشواری بود – بخش‌هایی که تا کنون ما ندیده بودیم و آگاهی نداشتیم که به راستی در این بخش‌ها چی می‌گذرد-  از همین‌رو رفتن به محل روی‌داد و نوشتن چشم‌دیدهایم گزینه خوبی بود، من به تنهایی نمی‌توانستم تصمیم بگیرم، با این هم در پایان روز دوم در هماهنگی با دفتر مرکزی من و شماری از خبرنگاران محلی برای ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان، پیامک فرستادیم که اگر ما به محل روی‌داد برویم، طالبان برای خبرنگاران چی کاری انجام  داده می‌توانند؟

ذبیح الله مجاهد بی‌درنگ پاسخ داد و گفت که «اجازه کامل است و ما در بخش‌های زیر اداره مان، امنیت شما را تضمین می‌کنیم.»

مدیران شماری از رسانه‌ها در کابل پس از  این اعلامیه طالبان تصمیم گرفته بودند که اگر خبرنگاران به گونه گروهی به محل روی‌داد می‌روند، این رسانه‌ها نیز حاضر استند تا خبرنگار شان را بفرستند – به نظر می‌رسید که این رسانه‌ها جرأت فرستادن خبرنگاران را به‌گونه فردی نداشتند- ما در کندز دوباره برای ذبیح‌الله مجاهد پیامک فرستادیم و او بی‌درنگ پاسخ داد: «من به مجاهدین مخابره کردم و آن‌ها در جریان استند، شما می‌توانید بروید!» و یک شماره تلفن را نیز برای ما فرستاد و نوشت که هرگاه داخل بخش‌های زیر حاکمیت طالبان شدید به همان شماره‌یی که فرستاده بود تلفن کنیم.

خبرنگاران برای سومین بار نشستیم و در باره رفتن و یا نرفتن به محل روی‌داد رای‌زنی کردیم. همه‌ ترس داشتند که چه‌گونه بر طالبان اعتماد کنیم. یکی‌از مسؤولان بلندپایه‌ امنیتی کندز را در جریان رفتن‌مان گذاشتیم، اما واکنش او در باره رفتن ما به بخش‌های زیر حاکمیت طالبان این‌گونه بود: «ما هیچ‌گونه ضمانت نمی‌کنیم و نه می‌گویم که بروید و نه می‌گویم که نروید!» این گفتۀ مقام امنیتی کندز ترس برخی از خبرنگاران را بیش‌تر ساخت و ما در رای‌زنی‌های آخر تصمیم گرفتیم که به این محل برویم، در این تصمیم در کنار من و همکارم وحید احمدی تصویربردار، خبرنگاران تلویزیون‌های آرزو و آریانا نیوز و نیز خبرنگاران خبرگزاری پژواک و گروه رسانه‌یی کلید رای موافق دادند، اما برخی از خبرنگاران دیگر حاضر نشدند تا هم‌راه ما باشند.

ما به راه افتادیم، اما نمی‌دانستیم که چی‌گونه باید به روستای دفتانی ولسوالی دشت ارچی برویم، از همین رو من پیش‌نهاد کردم تا یکی ‌از بسته‌گان زخمیان این را رویداد را – که در شفاخانه شهر کندز بودند- هم‌چون ره‌نما با خود مان ببریم، روز به یاد ماندنیی بود، پر از اضطراب و هیجان، نزدیک شفاخانه که رسیدیم، پشیمان شدیم و بی‌آن‌که کسی را با خودمان بگیریم، به راه افتادیم.

از پل آلچین گذشتیم و به دشت آب‌دان رسیدیم، در مسیر راه با گروهی از باشنده‌گان دشت ارچی رو به رو شدیم که سوار بر موترها و موترسایکل‌ها به سوی شهر کندز می‌روند، از شعاردادن‌های شان در برابر حکومت معلوم شد که در واکنش به بمباران دشت ارچی اعتراض کرده‌اند، اعتراض کننده‌گان با چهره‌های خشک و آفتاب‌زده با عصبانیت شعار می‌دادند و می‌گفتند که در برابر دفتر والی چادر برپا خواهند کرد.

شمار اعتراض کننده‌گان که از دشت ارچی آمده بودند، بزرگ بود و در جهت مخالف ما می‌رفتند، اعتراض کننده‌گان با دیدن خبرنگاران بیش‌تر شعار دادند و در برابر کمره‌های تلویزیون‌ها این روی‌داد را نکوهش می‌کردند، در حالی که ما تصمیم داشتیم به دشت ارچی برویم، رو به رو شدن با این گروه اعتراض‌کننده ما را به دو راهی قرار داد که آیا به راه مان ادامه بدهیم، یا برگردیم با اعتراض کننده‌گان به شهر کندز؟ از سوی دیگر برای رفتن به محل روی‌داد نیز هیجان داشتیم؛ چرا که برای نخستین بار می‌توانستیم از بخش‌های زیر حاکمیت طالبان گزارشی تهیه کنیم، تصمیم گرفتیم تا به محل روی‌داد برویم و پس از  تهیه گزارش از محل روی‌داد برگردیم به شهر کندز و از اعتراض باشنده‌گان دشت ارچی نیز گزارش تهیه کنیم.

به راه مان ادامه دادیم و پسان‌تر خبر شدیم که در پل آلچین نیروهای امنیتی اعتراض کننده‌گان را اجازه داخل شدن به شهر کندز ندادند و تظاهرات آنان به خشونت کشیده شد و در تیراندازی نیروهای امنیتی چند تظاهرکننده زخم برداشته اند.

راه رسیدن به دشت ارچی در مسیر جادۀ کندز-شیرخان‌بندر است و یک جادۀ فرعی به دشت ارچی می‌انجامد، ما هفت تن بودیم و در دو موتر به راه مان ادامه می‌دادیم، سفر پر از اضطراب و آمیخته با هیجان، موترهای مان داخل جاده فرعی شدند. بخشی‌از این جاده اسفالت شده بود. کسی در این جاده دیده نمی‌شد، پسان‌تر چند موترسایکل‌سوار که از کاروان اعتراض‌کننده‌گان پس مانده بودند دیده شدند. همه‌گی از ادامۀ این سفر ترس داشتند؛ اما کسی این ترس را نمایان نمی‌ساخت، برای پنهان نگه‌داشتن این ترس خبرنگاران آهنگ سر می‌دادند و گاهی هم شوخی می‌کردند و فکاهه می‌گفتند. پایان جاده اسفالت شده پایان حاکمیت دولت بود – قلم‌رو طالبان!

 

قلم‌رو طالبان

در قلم‌رو طالبان بسیاری ‌از خانه‌هایی که در مسیر راه بودند، خالی و بی خانواده به نظر می‌رسیدند و در چار سو نشانه‌هایی از جنگ، ویرانی و محرومیت‌ها به‌چشم می‌خوردند. در حدود ۴۰ تا ۴۵ دقیقه در جاده خاکی و پُر از گرد و خاک راه پیمودیم و سرانجام به بازارچه‌یی رسیدیم – جایی که سخن‌گوی طالبان کسی را مامور ره‌نمایی ما ساخته بود.

هفت خبرنگار از دو موتر در این بازارچه پیاده شدند، دورتر از ما موتری ایستاده بود، از آن موتر سه مرد پیاده شدند، یکی از آنان همان کسی بود که برای ره‌نمایی خبرنگاران گماشته شده بود، هارون با قد میانه و فربه و با ریش انبوه، اسلحۀ کمری‌اش را گونه‌یی گذاشته بود که دیده نشود.

هارون دو نگه‌بان داشت، نگه‌بانان چهره‌های‌شان را پوشانیده بودند و تنها چشمان‌ سرمه کردۀشان دیده می‌شدند، یکی کرتی نظامی داشت و دیگرش واسکت به تن کرده بود و شالی بر شانه داشت.

هارون چپلی به پا داشت و نگه‌بانانش کرمچ پوشیده بودند. هارون با جبین گشاده و با گرمی با ما احوال پرسی کرد، اما نگه‌بانانش به سردی دست دادند - هارون مسؤول رسانه‌یی و اطلاعاتی طالبان در ولسوالی دشت ارچی است.

هارون در نخست از ما پرسید: «مشر (بزرگ) تان کی است؟» من اجمل کاکر، خبرنگار خبرگزاری پژواک را که خوب پشتو صحبت می‌کند، معرفی کردم. هارون به کاکر - با جدیت - گفت: «تو با ما بیا» و به سوی موترش رفت، ما نیز به موترهای مان سوار شدیم و موترآنان را دنبال کردیم.

موترش تویوتای سفیدرنگ و بی شماره بود. به راهِمان در جاده خاکی ادامه دادیم تا داخل بازارچۀ روستای دفتانی شدیم.

پرچم‌های طالبان در هرگوشۀ این بازارچه دیده می‌شدند. این بازارچه در حدود ۵۰ دکان دارد و چندین معاینه‌خانه شخصی نیز در این بازار دیده می‌شوند، اما برای ما جالب بود که در میان این معاینه‌خانه‌ها نام‌های پزشکان و قابله‌های زن نیز دیده می‌شد. از بازارچه که گذشتیم. در یک جاده فرعی دیگر – در میان درختان- در کنار موتری که ایستاده بود، ایستادیم. هارون از موترش پیاده شد و نزد کسانی رفت که در آن موتر نشسته بودند، سرنشینان این موتر نیز پیاده شدند، یکی از سرنشینان آن موتر مردی بود قد بلند با موها و ریش سیاه بلند. دستار سیاهی نیز بر سر داشت.

این مرد نیز دو همراه نقاب پوش و مسلح داشت، هارون پیش ما هم به دنبالش نزد آن مرد رفتیم و با وی احوال‌پرسی کردیم. بسیار عادی با همۀ ما دست داد، اما به سوی ما دید و گفت: «اگر به جاسوسی و خبر بردن آمده‌اید، چای بنوشید و مستقیم برگردید، اما اگر از بهر مردم و بیان حقیقت‌ها آمده‌اید؛ دوستان ما شما را در هرجا که بخواهید هم‌راهی خواهند کرد و بروید با مردم گپ بزنید.» این گفتۀ این مرد را می‌توانستیم هم هشدار تعبیر کنیم و هم اطمینان! در همین‌ هنگام یکی از نگه‌بانان مرد قد بلند به وی نزدیک شد و گفت: «مولوی‌ صاحب خوب نیست این‌جا باشید.» دوباره سوار بر موتر شدند و رفتند، ما چنین پنداشتیم که شاید از بهر حمله هوایی جای بود و باشش را تغییر می‌دهد، پسان‌تر فهمیدیم که مرد قد بلند مولوی شاکر، معاون والی طالبان در کندز بود، مقام‌های امنیتی در روز نخست بمباران مدرسه دینی در دشت ارچی گفته بودند که مولوی شاکر نیز مشمول کشته‌ شده‌گان این رویداد است، پیش از این نیز مقام‌های امنیتی چندین بار از کشته شدن مولوی شاکر خبر داده بودند.

با رفتن معاون والی طالبان در کندز ما ماندیم و هارون و نگهبانانش.

 

آن دستارهای خون‌آلود

دارالعلوم هاشمیه عمریه، جایی که آماج حمله هوایی قرار گرفت در نزدیک بازارچۀ روستای دفتانی است، هنگامی که ما به این دارالعلوم رسیدیم تازه نماز پیشین به پایان رسیده بود و نمازگزاران از این مدرسه بیرون می‌شدند.

در میان باشنده‌گان این روستا ما خبرنگاران تنها کسانی بودند که ریش‌های شان را تراشیده بودند، پیش از آمدن به این بخش، من پتلون به تن داشتم، اما با پافشاری خبرنگاران دیگر ناگزیر شدم تا پیراهن و تنبان بپوشم، باشنده‌گان این بخش همه پیراهن و تنبان داشتند و ریش گذاشته‌اند، در دوره حاکمیت طالبان گذاشتن رییش و پوشیدن پیراهن و تنبان جبری بود. نمازگزاران دور ما گرد آمدند، هارون به سوی یکی از اتاق‌های دارالعلوم شد و ما را نیز نزد خودش خواست و گفت: «چند دقیقه همین‌جا بمانید، سپس می‌توانید کار تان را آغاز کنید.»

دارالعلوم ویران نشده بود و موشک‌ها نیز بر این دارالعلوم برخورد نکرده‌ بودند. ماندن در این اتاق ترس را بر دل مان راه داد، با خود گفتیم نکند ما را در همین‌جا زندانی بسازند؛ اما پسان‌تر باشنده‌گان محل داخل اتاق شدند و از آن روی‌داد حکایت‌هایی داشتند، با آمدن باشنده‌گان و شنیدن این حکایت‌ها ترس از دل مان دور شد.

یکی تصویر کودکان جان باخته را برای ما نشان می‌داد و دیگری ویدیوی لحظات پس از حمله را – که در تلفن‌های هم‌راه شان ثبت کرده بودند، به نمایش‌ می‌گذاشت، کس دیگر از برخورد نخستین موشک می‌گفت و آن دیگری از سراسیمه‌گی مردم حکایت می‌کرد، این قصه‌ها به پایان نرسیده بود که دسترخوان را پهن کردند و برای ما خوراک آوردند، در بیرون از این اتاق – در حویلی دارالعلوم – چندین دیگ پلو گذاشته شده بود، پلو از خوراک‌های معروف مردم کندز است که در مراسم پخته می‌شود. پس از غذا اجازه خواستیم تا کارمان را آغاز کنیم، از حویلی مدرسه آغاز کردیم، در صحن حویلی این مدرسه ده‌ها کفش‌های آلوده با خون گردآوری شده بودند و نیز دستار‌ها و کلاه‌های زیاد خون‌آلود دیده می‌شدند.

در روز روی‌داد در بیرون حویلی این مدرسه گردهمایی بود، به محل این گردهمایی رفتیم، در آن‌جا تنها یک موشک فرود آمده بود. این موشک دورتر از جای‌گاه و محل سخنرانی‌ها بر خورد کرده بود، سه موشک دیگر بر یک مکتب در نزدیک دارالعلوم، بر دیوار و بام یک خانه بر خورد کرده بودند. می‌گویند موشکی که بر گرد همایی فرود آمده بود، هنگامی بوده بود که این گردهمایی به پایان رسیده بود، از کفش ها و گفته‌های مردم چنین برداشت کردیم که تلفات این روی‌داد بسیار بوده است، در میان کشته شده گان و زخمیان این روی‌داد کودکان نیز بوده‌اند، هارون تمامی زمینه‌ها را برای تهیه این گزارش برای مان فراهم ساخته بود و هر کجا که می‌خواستیم برویم او ما را هم‌راهی می‌کرد، اما ره‌نما او و باشنده‌گان محل بودند.

پس از سه ساعت در روستای دفتانی و گفت‌وگو با باشنده‌گان این روستا و گواهان آن روی‌داد برای برگشت به شهر کندز آماده شدیم، در کندز پس از ساعت چهار پس از چاشت خدمات مخابراتی شرکت‌های خصوصی قطع می‌شوند و ما می‌کوشیدیم تا پیش از ساعت چهار به شهر کندز برسیم، از همین‌رو از هارون اجازه خواستیم تا به شهر برگردیم، هارون و نگه‌بانانش ما را تا نیمه‌های راه هم‌راهی کردند و در هنگام خداحافظی برای ما اطمینان دادند که مشکلی پیش نخواهد آمد و افزود که اگر در بخش‌های زیر حاکمیت طالبان کسی برای ما مشکلی ایجاد کند، نام وی را بگیریم آن مشکل حل خواهد شد.

 

برگشت با دید متفاوت

به راه افتادیم تا از این بخش‌ها بیرون شویم، راه هم‌چنان خامه و پر از گرد و خاک بود و در مسیر راه به فکر زنده‌گی و باشنده‌گان این روستا افتادم – مردمانی که در محرومیت به سر می‌برند و خسته از جنگ تشنه صلح استند، آنان از جنگ و ویرانی نفرت دارند، اما ناگزیر استند تحمل کنند و هم‌چو دولاب خودشان را تسلیم چرخه زنده‌گی کرده‌اند.

در بخش‌های زیر حاکمیت طالبان قانون طالبان حاکم است و همه‌گان از این قانون فرمان‌برداری می‌کنند – شاید- حاکمیت قانون آنان است که مردم برای حل مشکلات حقوقی شان به طالبان رجوع می‌کنند.

در بر گشت آن هراس گذشته را نداشتیم؛ اما پرهیجان بودیم که ما نخستین کسانی استیم که به این‌ بخش می‌رویم و گزارش تهیه می‌کنیم. راستش تا هنگامی که از بخش‌های زیر حاکمیت طالبان بیرون شدیم باورمان نمی شد که در زیر حاکمیت طالبان رفته‌ایم با طالبان رو در رو دیده‌ایم گفت‌وگو کردیم و اکنون دوباره بر می گردیم، پیش از رفتن روستای دفتانی ولسوالی دشت ارچی از رفتن به این بخش و چه‌گونه‌گی رفتار طالبان با ما هراس داشتیم، گرفتن نام طالب برای ما ترس‌ناک بود، اما آن‌چه که برخورد طالبان با ما بود این هراس را از ما ربود، هارون با حرمت با ما رفتار کرد و از اما به گرمی مهمان‌نوازی و نمود، شاید آنان می‌خواستند با اجازه دادن برای ما و تهیه این گزارش‌ به رخ مردم و جهان بکشند که در این حمله به غیرنظامیان آسیب رسیده است و به‌گونه‌یی از این کار ما سود می‌بردند، اما دیدار با آنان هراس مان را تا حدودی دور ساخت، تنها من نبودم که هراس از دلم برون شد، شاید برداشت بازتاب‌دهنده زیرتاثیر قرار گرفتن محل و برخورد طالبان در این روستای دفتانی بوده باشد، اما هر چه است تجربه نو در کارنامه‌ام شمرده می‌شود و آن‌چه را که از زنده‌گی مردم در سه ساعت در بخش‌ زیرحاکمیت طالبان دیدیم، چیزی بود که سال‌ها از دور در باره آن می‌شنیدیم و گمان نمی‌کردیم که روزی خودمان بتوانیم این زنده‌گی را از نزدیک ببینیم.
 

یادداشت‌ها از حاشیه‎های خبر در سفر دشت ارچی

در قلم‌رو طالبان بسیاری ‌از خانه‌هایی که در مسیر راه بودند، خالی به نظر می‌رسیدند و در چار سو نشانه‌هایی از جنگ، ویرانی و محرومیت‌ها به‌چشم می‌خوردند.

تصویر بندانگشتی

پس از بمباران یک دارالعلوم (مدرسه دینی) از سوی نیروهای هوایی ارتش در ولسوالی دشت ارچی ولایت کندز و تلفات غیرنظامیان در این حمله موجی از انتقادها در برابر حکومت دیده شدند، سخن‌گوی وزارت دفاع ملی تلفات غیرنظامیان را در این حمله رد کرد، اما پزشکان شفاخانه شهر کندز و باشنده‌گان محل حکایت از آسیب رسیدن به غیرنظامیان داشتند.

من‌ -که در ولایت بغلان در رخصتی به سر می‌بردم- از سوی مدیرانم مأمور شدم تا برای پوشش این روی‌داد به کندز بروم، لابد با همکارم وحید احمدی فردای روز حمله به کندز رفتم تا پهلوهای تاریک و پنهان این روی‌داد را دریابم که به راستی حقیقت این روی‌داد چه است.

در کندز در باره این رویداد ادعاهای زیادی وجود داشت و نیز مقام‌های امنیتی و محلی کندز هیچ‌گاه حاضر نشدند که در برابر دوربین رسانه‌ها در این باره اطلاعات بدهند، اما گواهان روی‌داد و باشنده‌گان محل که به شهر کندز آمده بودند و در شفاخانه بودند، آمار های تکان دهنده‌یی از تلفات غیرنظامیان به ویژه کودکان بدست میدادند، در همین هنگام ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان در یک اعلامیۀ بی‌پیشینه‌ از رسانه‌ها خواست تا محل روی‌داد را از نزدیک ببینند و در باره تلفات این روی‌داد گزارش تهیه کنند و – تا جایی که من به یاد دارم- این نخستین باری بود که رسانه‌ها از سوی طالبان به محل روی‌داد که زیر حاکمیت شان است، دعوت شده‌اند.

 رفتن به بخش‌های زیر حاکمیت طالبان تصمیم دشواری بود – بخش‌هایی که تا کنون ما ندیده بودیم و آگاهی نداشتیم که به راستی در این بخش‌ها چی می‌گذرد-  از همین‌رو رفتن به محل روی‌داد و نوشتن چشم‌دیدهایم گزینه خوبی بود، من به تنهایی نمی‌توانستم تصمیم بگیرم، با این هم در پایان روز دوم در هماهنگی با دفتر مرکزی من و شماری از خبرنگاران محلی برای ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان، پیامک فرستادیم که اگر ما به محل روی‌داد برویم، طالبان برای خبرنگاران چی کاری انجام  داده می‌توانند؟

ذبیح الله مجاهد بی‌درنگ پاسخ داد و گفت که «اجازه کامل است و ما در بخش‌های زیر اداره مان، امنیت شما را تضمین می‌کنیم.»

مدیران شماری از رسانه‌ها در کابل پس از  این اعلامیه طالبان تصمیم گرفته بودند که اگر خبرنگاران به گونه گروهی به محل روی‌داد می‌روند، این رسانه‌ها نیز حاضر استند تا خبرنگار شان را بفرستند – به نظر می‌رسید که این رسانه‌ها جرأت فرستادن خبرنگاران را به‌گونه فردی نداشتند- ما در کندز دوباره برای ذبیح‌الله مجاهد پیامک فرستادیم و او بی‌درنگ پاسخ داد: «من به مجاهدین مخابره کردم و آن‌ها در جریان استند، شما می‌توانید بروید!» و یک شماره تلفن را نیز برای ما فرستاد و نوشت که هرگاه داخل بخش‌های زیر حاکمیت طالبان شدید به همان شماره‌یی که فرستاده بود تلفن کنیم.

خبرنگاران برای سومین بار نشستیم و در باره رفتن و یا نرفتن به محل روی‌داد رای‌زنی کردیم. همه‌ ترس داشتند که چه‌گونه بر طالبان اعتماد کنیم. یکی‌از مسؤولان بلندپایه‌ امنیتی کندز را در جریان رفتن‌مان گذاشتیم، اما واکنش او در باره رفتن ما به بخش‌های زیر حاکمیت طالبان این‌گونه بود: «ما هیچ‌گونه ضمانت نمی‌کنیم و نه می‌گویم که بروید و نه می‌گویم که نروید!» این گفتۀ مقام امنیتی کندز ترس برخی از خبرنگاران را بیش‌تر ساخت و ما در رای‌زنی‌های آخر تصمیم گرفتیم که به این محل برویم، در این تصمیم در کنار من و همکارم وحید احمدی تصویربردار، خبرنگاران تلویزیون‌های آرزو و آریانا نیوز و نیز خبرنگاران خبرگزاری پژواک و گروه رسانه‌یی کلید رای موافق دادند، اما برخی از خبرنگاران دیگر حاضر نشدند تا هم‌راه ما باشند.

ما به راه افتادیم، اما نمی‌دانستیم که چی‌گونه باید به روستای دفتانی ولسوالی دشت ارچی برویم، از همین رو من پیش‌نهاد کردم تا یکی ‌از بسته‌گان زخمیان این را رویداد را – که در شفاخانه شهر کندز بودند- هم‌چون ره‌نما با خود مان ببریم، روز به یاد ماندنیی بود، پر از اضطراب و هیجان، نزدیک شفاخانه که رسیدیم، پشیمان شدیم و بی‌آن‌که کسی را با خودمان بگیریم، به راه افتادیم.

از پل آلچین گذشتیم و به دشت آب‌دان رسیدیم، در مسیر راه با گروهی از باشنده‌گان دشت ارچی رو به رو شدیم که سوار بر موترها و موترسایکل‌ها به سوی شهر کندز می‌روند، از شعاردادن‌های شان در برابر حکومت معلوم شد که در واکنش به بمباران دشت ارچی اعتراض کرده‌اند، اعتراض کننده‌گان با چهره‌های خشک و آفتاب‌زده با عصبانیت شعار می‌دادند و می‌گفتند که در برابر دفتر والی چادر برپا خواهند کرد.

شمار اعتراض کننده‌گان که از دشت ارچی آمده بودند، بزرگ بود و در جهت مخالف ما می‌رفتند، اعتراض کننده‌گان با دیدن خبرنگاران بیش‌تر شعار دادند و در برابر کمره‌های تلویزیون‌ها این روی‌داد را نکوهش می‌کردند، در حالی که ما تصمیم داشتیم به دشت ارچی برویم، رو به رو شدن با این گروه اعتراض‌کننده ما را به دو راهی قرار داد که آیا به راه مان ادامه بدهیم، یا برگردیم با اعتراض کننده‌گان به شهر کندز؟ از سوی دیگر برای رفتن به محل روی‌داد نیز هیجان داشتیم؛ چرا که برای نخستین بار می‌توانستیم از بخش‌های زیر حاکمیت طالبان گزارشی تهیه کنیم، تصمیم گرفتیم تا به محل روی‌داد برویم و پس از  تهیه گزارش از محل روی‌داد برگردیم به شهر کندز و از اعتراض باشنده‌گان دشت ارچی نیز گزارش تهیه کنیم.

به راه مان ادامه دادیم و پسان‌تر خبر شدیم که در پل آلچین نیروهای امنیتی اعتراض کننده‌گان را اجازه داخل شدن به شهر کندز ندادند و تظاهرات آنان به خشونت کشیده شد و در تیراندازی نیروهای امنیتی چند تظاهرکننده زخم برداشته اند.

راه رسیدن به دشت ارچی در مسیر جادۀ کندز-شیرخان‌بندر است و یک جادۀ فرعی به دشت ارچی می‌انجامد، ما هفت تن بودیم و در دو موتر به راه مان ادامه می‌دادیم، سفر پر از اضطراب و آمیخته با هیجان، موترهای مان داخل جاده فرعی شدند. بخشی‌از این جاده اسفالت شده بود. کسی در این جاده دیده نمی‌شد، پسان‌تر چند موترسایکل‌سوار که از کاروان اعتراض‌کننده‌گان پس مانده بودند دیده شدند. همه‌گی از ادامۀ این سفر ترس داشتند؛ اما کسی این ترس را نمایان نمی‌ساخت، برای پنهان نگه‌داشتن این ترس خبرنگاران آهنگ سر می‌دادند و گاهی هم شوخی می‌کردند و فکاهه می‌گفتند. پایان جاده اسفالت شده پایان حاکمیت دولت بود – قلم‌رو طالبان!

 

قلم‌رو طالبان

در قلم‌رو طالبان بسیاری ‌از خانه‌هایی که در مسیر راه بودند، خالی و بی خانواده به نظر می‌رسیدند و در چار سو نشانه‌هایی از جنگ، ویرانی و محرومیت‌ها به‌چشم می‌خوردند. در حدود ۴۰ تا ۴۵ دقیقه در جاده خاکی و پُر از گرد و خاک راه پیمودیم و سرانجام به بازارچه‌یی رسیدیم – جایی که سخن‌گوی طالبان کسی را مامور ره‌نمایی ما ساخته بود.

هفت خبرنگار از دو موتر در این بازارچه پیاده شدند، دورتر از ما موتری ایستاده بود، از آن موتر سه مرد پیاده شدند، یکی از آنان همان کسی بود که برای ره‌نمایی خبرنگاران گماشته شده بود، هارون با قد میانه و فربه و با ریش انبوه، اسلحۀ کمری‌اش را گونه‌یی گذاشته بود که دیده نشود.

هارون دو نگه‌بان داشت، نگه‌بانان چهره‌های‌شان را پوشانیده بودند و تنها چشمان‌ سرمه کردۀشان دیده می‌شدند، یکی کرتی نظامی داشت و دیگرش واسکت به تن کرده بود و شالی بر شانه داشت.

هارون چپلی به پا داشت و نگه‌بانانش کرمچ پوشیده بودند. هارون با جبین گشاده و با گرمی با ما احوال پرسی کرد، اما نگه‌بانانش به سردی دست دادند - هارون مسؤول رسانه‌یی و اطلاعاتی طالبان در ولسوالی دشت ارچی است.

هارون در نخست از ما پرسید: «مشر (بزرگ) تان کی است؟» من اجمل کاکر، خبرنگار خبرگزاری پژواک را که خوب پشتو صحبت می‌کند، معرفی کردم. هارون به کاکر - با جدیت - گفت: «تو با ما بیا» و به سوی موترش رفت، ما نیز به موترهای مان سوار شدیم و موترآنان را دنبال کردیم.

موترش تویوتای سفیدرنگ و بی شماره بود. به راهِمان در جاده خاکی ادامه دادیم تا داخل بازارچۀ روستای دفتانی شدیم.

پرچم‌های طالبان در هرگوشۀ این بازارچه دیده می‌شدند. این بازارچه در حدود ۵۰ دکان دارد و چندین معاینه‌خانه شخصی نیز در این بازار دیده می‌شوند، اما برای ما جالب بود که در میان این معاینه‌خانه‌ها نام‌های پزشکان و قابله‌های زن نیز دیده می‌شد. از بازارچه که گذشتیم. در یک جاده فرعی دیگر – در میان درختان- در کنار موتری که ایستاده بود، ایستادیم. هارون از موترش پیاده شد و نزد کسانی رفت که در آن موتر نشسته بودند، سرنشینان این موتر نیز پیاده شدند، یکی از سرنشینان آن موتر مردی بود قد بلند با موها و ریش سیاه بلند. دستار سیاهی نیز بر سر داشت.

این مرد نیز دو همراه نقاب پوش و مسلح داشت، هارون پیش ما هم به دنبالش نزد آن مرد رفتیم و با وی احوال‌پرسی کردیم. بسیار عادی با همۀ ما دست داد، اما به سوی ما دید و گفت: «اگر به جاسوسی و خبر بردن آمده‌اید، چای بنوشید و مستقیم برگردید، اما اگر از بهر مردم و بیان حقیقت‌ها آمده‌اید؛ دوستان ما شما را در هرجا که بخواهید هم‌راهی خواهند کرد و بروید با مردم گپ بزنید.» این گفتۀ این مرد را می‌توانستیم هم هشدار تعبیر کنیم و هم اطمینان! در همین‌ هنگام یکی از نگه‌بانان مرد قد بلند به وی نزدیک شد و گفت: «مولوی‌ صاحب خوب نیست این‌جا باشید.» دوباره سوار بر موتر شدند و رفتند، ما چنین پنداشتیم که شاید از بهر حمله هوایی جای بود و باشش را تغییر می‌دهد، پسان‌تر فهمیدیم که مرد قد بلند مولوی شاکر، معاون والی طالبان در کندز بود، مقام‌های امنیتی در روز نخست بمباران مدرسه دینی در دشت ارچی گفته بودند که مولوی شاکر نیز مشمول کشته‌ شده‌گان این رویداد است، پیش از این نیز مقام‌های امنیتی چندین بار از کشته شدن مولوی شاکر خبر داده بودند.

با رفتن معاون والی طالبان در کندز ما ماندیم و هارون و نگهبانانش.

 

آن دستارهای خون‌آلود

دارالعلوم هاشمیه عمریه، جایی که آماج حمله هوایی قرار گرفت در نزدیک بازارچۀ روستای دفتانی است، هنگامی که ما به این دارالعلوم رسیدیم تازه نماز پیشین به پایان رسیده بود و نمازگزاران از این مدرسه بیرون می‌شدند.

در میان باشنده‌گان این روستا ما خبرنگاران تنها کسانی بودند که ریش‌های شان را تراشیده بودند، پیش از آمدن به این بخش، من پتلون به تن داشتم، اما با پافشاری خبرنگاران دیگر ناگزیر شدم تا پیراهن و تنبان بپوشم، باشنده‌گان این بخش همه پیراهن و تنبان داشتند و ریش گذاشته‌اند، در دوره حاکمیت طالبان گذاشتن رییش و پوشیدن پیراهن و تنبان جبری بود. نمازگزاران دور ما گرد آمدند، هارون به سوی یکی از اتاق‌های دارالعلوم شد و ما را نیز نزد خودش خواست و گفت: «چند دقیقه همین‌جا بمانید، سپس می‌توانید کار تان را آغاز کنید.»

دارالعلوم ویران نشده بود و موشک‌ها نیز بر این دارالعلوم برخورد نکرده‌ بودند. ماندن در این اتاق ترس را بر دل مان راه داد، با خود گفتیم نکند ما را در همین‌جا زندانی بسازند؛ اما پسان‌تر باشنده‌گان محل داخل اتاق شدند و از آن روی‌داد حکایت‌هایی داشتند، با آمدن باشنده‌گان و شنیدن این حکایت‌ها ترس از دل مان دور شد.

یکی تصویر کودکان جان باخته را برای ما نشان می‌داد و دیگری ویدیوی لحظات پس از حمله را – که در تلفن‌های هم‌راه شان ثبت کرده بودند، به نمایش‌ می‌گذاشت، کس دیگر از برخورد نخستین موشک می‌گفت و آن دیگری از سراسیمه‌گی مردم حکایت می‌کرد، این قصه‌ها به پایان نرسیده بود که دسترخوان را پهن کردند و برای ما خوراک آوردند، در بیرون از این اتاق – در حویلی دارالعلوم – چندین دیگ پلو گذاشته شده بود، پلو از خوراک‌های معروف مردم کندز است که در مراسم پخته می‌شود. پس از غذا اجازه خواستیم تا کارمان را آغاز کنیم، از حویلی مدرسه آغاز کردیم، در صحن حویلی این مدرسه ده‌ها کفش‌های آلوده با خون گردآوری شده بودند و نیز دستار‌ها و کلاه‌های زیاد خون‌آلود دیده می‌شدند.

در روز روی‌داد در بیرون حویلی این مدرسه گردهمایی بود، به محل این گردهمایی رفتیم، در آن‌جا تنها یک موشک فرود آمده بود. این موشک دورتر از جای‌گاه و محل سخنرانی‌ها بر خورد کرده بود، سه موشک دیگر بر یک مکتب در نزدیک دارالعلوم، بر دیوار و بام یک خانه بر خورد کرده بودند. می‌گویند موشکی که بر گرد همایی فرود آمده بود، هنگامی بوده بود که این گردهمایی به پایان رسیده بود، از کفش ها و گفته‌های مردم چنین برداشت کردیم که تلفات این روی‌داد بسیار بوده است، در میان کشته شده گان و زخمیان این روی‌داد کودکان نیز بوده‌اند، هارون تمامی زمینه‌ها را برای تهیه این گزارش برای مان فراهم ساخته بود و هر کجا که می‌خواستیم برویم او ما را هم‌راهی می‌کرد، اما ره‌نما او و باشنده‌گان محل بودند.

پس از سه ساعت در روستای دفتانی و گفت‌وگو با باشنده‌گان این روستا و گواهان آن روی‌داد برای برگشت به شهر کندز آماده شدیم، در کندز پس از ساعت چهار پس از چاشت خدمات مخابراتی شرکت‌های خصوصی قطع می‌شوند و ما می‌کوشیدیم تا پیش از ساعت چهار به شهر کندز برسیم، از همین‌رو از هارون اجازه خواستیم تا به شهر برگردیم، هارون و نگه‌بانانش ما را تا نیمه‌های راه هم‌راهی کردند و در هنگام خداحافظی برای ما اطمینان دادند که مشکلی پیش نخواهد آمد و افزود که اگر در بخش‌های زیر حاکمیت طالبان کسی برای ما مشکلی ایجاد کند، نام وی را بگیریم آن مشکل حل خواهد شد.

 

برگشت با دید متفاوت

به راه افتادیم تا از این بخش‌ها بیرون شویم، راه هم‌چنان خامه و پر از گرد و خاک بود و در مسیر راه به فکر زنده‌گی و باشنده‌گان این روستا افتادم – مردمانی که در محرومیت به سر می‌برند و خسته از جنگ تشنه صلح استند، آنان از جنگ و ویرانی نفرت دارند، اما ناگزیر استند تحمل کنند و هم‌چو دولاب خودشان را تسلیم چرخه زنده‌گی کرده‌اند.

در بخش‌های زیر حاکمیت طالبان قانون طالبان حاکم است و همه‌گان از این قانون فرمان‌برداری می‌کنند – شاید- حاکمیت قانون آنان است که مردم برای حل مشکلات حقوقی شان به طالبان رجوع می‌کنند.

در بر گشت آن هراس گذشته را نداشتیم؛ اما پرهیجان بودیم که ما نخستین کسانی استیم که به این‌ بخش می‌رویم و گزارش تهیه می‌کنیم. راستش تا هنگامی که از بخش‌های زیر حاکمیت طالبان بیرون شدیم باورمان نمی شد که در زیر حاکمیت طالبان رفته‌ایم با طالبان رو در رو دیده‌ایم گفت‌وگو کردیم و اکنون دوباره بر می گردیم، پیش از رفتن روستای دفتانی ولسوالی دشت ارچی از رفتن به این بخش و چه‌گونه‌گی رفتار طالبان با ما هراس داشتیم، گرفتن نام طالب برای ما ترس‌ناک بود، اما آن‌چه که برخورد طالبان با ما بود این هراس را از ما ربود، هارون با حرمت با ما رفتار کرد و از اما به گرمی مهمان‌نوازی و نمود، شاید آنان می‌خواستند با اجازه دادن برای ما و تهیه این گزارش‌ به رخ مردم و جهان بکشند که در این حمله به غیرنظامیان آسیب رسیده است و به‌گونه‌یی از این کار ما سود می‌بردند، اما دیدار با آنان هراس مان را تا حدودی دور ساخت، تنها من نبودم که هراس از دلم برون شد، شاید برداشت بازتاب‌دهنده زیرتاثیر قرار گرفتن محل و برخورد طالبان در این روستای دفتانی بوده باشد، اما هر چه است تجربه نو در کارنامه‌ام شمرده می‌شود و آن‌چه را که از زنده‌گی مردم در سه ساعت در بخش‌ زیرحاکمیت طالبان دیدیم، چیزی بود که سال‌ها از دور در باره آن می‌شنیدیم و گمان نمی‌کردیم که روزی خودمان بتوانیم این زنده‌گی را از نزدیک ببینیم.
 

هم‌رسانی کنید